پارت هفتاد و چهارم

زمان ارسال : ۲۵۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

آذین به زودی دوباره به اصفهان برمی‌گشت. امروز را مرخصی گرفته بودم تا چند ساعت با هم خواهرانه خلوت کنیم. روزهایی که برای تعطیلات به خانه برمی‌گشت، زودتر از هر زمان دیگری می‌گذشت و هر بار دلم بیشتر از دفعه‌ی پیش برای ته تغاری پر سرو صدای خانه‌مان تنگ می‌شد.
بعد از ناهار روی مبل تک نفره نشسته و پاهایش را بالای مبل جمع کرده بود. همزمان که مشغول حرف زدن بودیم، به پیام‌های گوشی‌اش هم‌

1469
474,949 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    21

    سلام امروز خوندم خودمورسوندم، فاطمه جون اتقدر غرق رمان شدم ناهار نذاشتم 😱😱الان پسرم از مدرسه میاد و من هیچی نذاشتم،😭😭😭فقط بزار رایگان بمونه ها من خیلیییی دوستش دارم

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    😅😅🌺🌺عزیزم. خوش بشینه به نگاهتون.

    ۹ ماه پیش
  • هانا

    00

    خسته نباشی عزیزم منتظر ادامه رمانت هستم

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    برقرار باشید یارا🌺🌺🌺

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    00

    شبیه مینو حداقل یکی اطرافمون هست باورکنیدمتاسفانه حالاممکن خانم باشه یامرد

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    👌😔😔

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید